ای شمع طور از آتش حسنت زبانه ای


عالم به دور زلف تو زنجیر خانه ای

شد سبز و خوشه کرد و به خرمن کشید رخت


زین بیشتر چگونه کند سعی، دانه ای؟

از هر ستاره، چشم بدی در کمین ماست


با صد هزار تیر چه سازد نشانه ای؟

چون باد صبح، رزق من از بوی گل بود


مرغ قفس نیم که بسازم به دانه ای

ناف مرا به نغمهٔ عشرت بریده اند


چون نی نمی زنم نفس بی ترانه ای

صائب فسرده ایم، بیا در میان فکن


از قول مولوی غزل عاشقانه ای